سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

کریرسواری

امروز سورنای من برای اولین بار نشستن تو کریر رو تجربه کرد و البته خیلی هم خوشش اومد. خوب به هرحال باید هر دومون یاد بگیریم که هیشه قرار نیست که دور و برمون شلوغ باشه یه وقتایی هم باید به روشهای دیگه سرخودمونو گرم کنیم و زمان بگذرونیم. هرچند کریر خیلی وسیله خوبی نیست و به ستون فقرات بچه ها آسیب می رسونه (مطابق با نظر دکتر مصاحب) اما خوب نمیشه بچه ها همش بخوابن باید یه وقتایی هم بشینن. به همین دلیل ما استفاده از کریر رو آغاز کردیم تا بتونه بخشی از زمانمون رو پرکنه، شازده پسر در اولین بار استفاده از کریر حسابی ذوق کرد و خندید البته با حرکات موزون مامان. ...
30 مرداد 1396

اولین روز بدون حضور مامان ساناز

این چند روز قلبم فشرده بود. من چطور باید شما رو میذاشتم و می رفتم سرکار. از چند روز قبل شیردوش خریدم و از روز قبل هم برای پسرک جان در تایم های مختلف شیر دوشیدم تا در نبودم اذیت نشه. اما مضطرب و نگران بودم، اولین بار بود که برای چندین ساعت قرار بود از سورنام دور باشم. شب رو پیش خاله سارا خوابیدیم و مامان ساناز ساعت 4 بیدار شد، آخرین وعده شیر رو دوشید و شیشه ها روبه ترتیب زمان دوشیدن در یحچال گذشت، سورنای نازم از خواب بیدار شد و شیر خورد، بعد هم مامان آماده شد و با کلی آیت الکرسی سورنا رو به خدا سپرد و باز سفارشای لازم روبه خاله کرد و بعد هم رفت. چندین باری با خونه صحبت کردم تا خیالم راحت شه، اما همش عجله داشتم تا زودتر پیشت برگ...
28 مرداد 1396

نخودی در حمام

امروز رسما و با تجهیزات کامل برای اولین بار خونه خودمون رفتیم حمام. عزیز فریده سورنا رو تو بغلش گرفت و مامان هم حسابی پسرشو شست و بعد هم حوله رو گرفتیم تا توی حمام خشکش کنیم. و به این ترتیب چهره نخودی حوله پیچیده در حمام دل همه رو برد. ...
19 مرداد 1396

ماه و مهربون من

بله ما دیگه جدی جدی اومدیم خونمون. آقا پسر ناز تو خونه خودمون آروم تو بغل مامانی خوابیده. الهی مامان فدات شه پسر ماه من. ما اومدیم خونه، اما مامانی مریم قول داد روزهای فرد پیشمون باشه، روزهای زوجم ما بریم خونه خاله سارا، شبها هم که عزیز فریده میاد پیش سورنا. ...
15 مرداد 1396

خونه خاله سارا

امروز می خوام برای پسرم از خاله مهربونش بنویسم، از لطفی که مثل همیشه خداوند به من داشته و بهترین خواهر دنیا رو قسمت من کرده. بعد از ترخیص از بیمارستان، همگی به اتفاق رفتیم خونه خاله سارا، قرار گذاشته بودیم روزهای اول بعد از زایمان رو که نیاز به مراقبت بیشتری داریم همه اونجا باشیم. خاله و عمو احمد هم تخت قدیمی غزل و اتاق مستر رو برای ما آماده کرده بودن تا ما کاملا راحت باشیم. بابایی و مامانی که دائما پیشمون بودن و صبح ها هم عزیز فریده می اومد، بعد از ظهر هم بابا مسعود و به این ترتیب این روزها جمعمون حسابی جمع بود. اولین شب حضور در خانه خیلی بد گذشت از شب تا صبح آقا سورنا حسابی گریه و بدقلقی کرد و هیچ کس نتونست بخوابه، من که حسابی کلا...
14 مرداد 1396

لالایی های بابا مسعود

بابا مسعود که طبع شاعری داره امروز به خاطر نگهداری از آقا پسر حسابی سر ذوق اومد و براش دوتا لالایی سرود. پسرگلم، بابا قبلا برای مامان سانازم از این کارها کرده، منم برای خودم یه شعر زیبا دارم که شروع هربیتش با حروف اسمم هست، من که عاشق شعرم هستم و خیلی بابارو به خاطر ذوق و سلیقش تحسین می کنم. امیدوارم شما پسر خوبم هم از لالایی هایی که باباواست گفته خوشت بیاد و وقتی بزرگتر شدی خاطرات خوبی رو بیادت بیاره. لالایی 1: سورنا عشق باباشه هیشکی مثل اون نباشه سورنا می خواد بخوابه تو اتاق کسی نباشه سورنا عمر باباشه الهی که زنده باشه سورنا رو پای بابا از چیزی غمت نباشه سورنا خیلی عزیزه  با دماغ ریزه میزه ...
13 مرداد 1396

چهل روزگی

امروز چهل روزگی آقا سورناست. من و گل پسرم به اتفاق حمام چله رفتیم و مراسم ویژه رو اجرا کردیم. کلی تدارک دیدیم برای جشن چهل روزگی، اما اصلا آماده نبودیم، البته هنوز خونه خودمون هم نرفته بودیم. به همین خاطر عکسای چهل روزگی سورنای عزیزم رو به اتفاق غزلی گرفتیم تا بعدا ان شاالله برای جشن و کیک استفاده کنیم. ...
10 مرداد 1396